جلسه اول دوره قاتلین رویا
خب، جلسه صفر و یک رو شنیدین!
لطفا هر موضوعی در مورد این جلسات براتون مبهم یا سوال بود همین پایین تو قسمت کامنت ها برام بنویسین:-)
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
12 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
ابهامی ک نیست و ممنون از حرفاتون لذت بردم واقعا
فقط فکرم ب این مشغوله ک وقتی چن تا علاقه داریم یا چنتا کارو میخوایم باهم جلو ببریم، اون تصویر بلندشون رو مدتو چطوری بهم برسونیم؟
یا اگر یک هدف کلی داشته باشیم چی؟ و اینکه ندونیم چطور واسش تلاش کنیم؟
سوال دیگم اینه ک وقتی هدفی داریم چطور راه رسیدن بهشو پیدا کنیم توی کلیت رو نمیگم توی جزئیات منظورمه؟
البته شاید توی ویس های بعدی جوابمو پیدا کنم
مرسی که وقت گذاشتین :-)
توصیه من اینه که اولویت بندی کنین! تو درسای بعدی بیشتر توضیح خواهم داد. بهتره که فقط متمرکز باشین روی یه موضوع! میتونین بنویسینشون، لیست کنین، و با خودتون فکر کنین اولین و مهمترینشون کدومه و فعلا تمرکز کنین روی همون موضوع!
اینکه یه هدف کلی داشته باشین عالیه! یه تصویر بزرگ از چیزی که میخواین از زندگیتون بسازین، از اثری که میخواین روی دنیا بذارین! در مورد این موضوع فردا صحبت میکنم!
در مورد چگونگی، کافیه شجاعانه و با اشتیاق زیاد چیزی که میخواین رو بخواین. راهش خودشو نشون میده! این موضوع رو کتابی که آخر دوره بهتون میدم خیلی عالی توصیف کرده.
با سلام استاد
اگه وجود یه آدمی تو زندگیمون با مخالفت کردن و ایستادن جلوی خواسته مون ترس از شکست رو ایجاد کنه چیکار باید کرد؟
سلام. حالتون چطوره؟
اگه اون آدم از بستگان درجه یک شما نباشه، ارتباطتون رو باهاش قطع کنین!
اگه از بستگان درجه یکتون باشه (مثل مادر، همسر و … ) اون صفت آزار دهنده رو تو نیمه تاریک خودتون پیداش کنین و روش کار کنین! برای این منظور لازمه کتاب نیمه تاریک وجود نوشته دِبی فورد رو بخونین و تمرینای جذابشو انجام بدین :-)
سلام رضاجان، خسته نباشید
واقعا عالی بود، دقیقا مشکل من رو بیان کردی، من بشدت ترس از شکست دارم و همین موضوع باعث سکون من میشه، امیدوارم توی این دوره بتونم حسابی به خودم کمک کنم. اما سوالم اینه که بهرحال شکست یه حس بد ایجاد میکنه همراه با غم و اندوه فراوان، چقدر از لحاظ زمانی باید فرصت بدیم برای التیام این زخم؟ آیا سریع باید از جا بلند بشیم و وانمود کنیم اتفاقی نیفتاده؟
سلام. خوبین؟ :-)
دقیقا همینطوره.. خیلیا از شکست میترسن و این کاملا طبیعیه!
ببینین اگه بلند مدت نگاه کنین، شکست اصلا حس بدی هم ایجاد نخواهد کرد. مثلا من اگه بخوام دوچرخه سوار حرفه ای بشم و تو مسابقات دوچرخه سواری مقام بیارم، اگه تصویرم این باشه، اوایل که نمیتونم تعادلم رو روی دوچرخه حفظ کنم و هی زمین میخورم باعث ناراحتیم نمیشن چون میدونم این جزئی از مسیر هست! این زمین خوردنا خواهند بود و کاملا طبیعیه و هر زمین خوردن یعنی یه قدم پیش رفتن! (برخلاف چیزی که تصور میکنیم: که شکست یعنی پسرفت)
پس این یه نکته که بهتره بلند مدت فکر کنیم!
اما در صورتی که شکست خیلی دردناک بود و اونطور که شما میگین حس خیلی بد ایجاد کرد، نه نباید سریع بلند شد! اما نباید هم تو دوره ی افسردگی بلند مدت افتاد. باید سریع بپذیریم که شکست خوردیم! تو این تلاش، نتونستیم! به خودمون اجازه بدیم که ناراحت باشیم. وقتی ناراحتی رو طی کردیم، میتونیم دوباره بلند شیم.
زمان استانداردی وجود نداره و خب سنگینی درد از شکست به شکست متفاوته. اما این رو یادتون باشه که اگه بپذیرین و به خودتون اجازه بدین که ناراحت باشین، خیلی زود این دوران طی میشه و دوباره میتونین بلند شین!
پس به هیچ وجه نباید وانمود کنیم. لازمه که بپذیریم و به خودمون اجازه بدیم که ناراحت باشیم. و بعد درسی که شکست بهمون داده رو دریابیم و دوباره شروع کنیم! :-)
ممنونم از توضیحات کاملت
به خوبی متوجه شدم
حتی به این سوالمم که شکست رو چی معنا کنیم پاسخ دادی، سپاسگزارم
ای ول! خوشحالم که اینطوره! :-)
خیلی خوب بود . ممنونم . من تا اسم شکست رو شنیدم ترسیدم بازم ترسیدم ، من ی بار توی یه جشنواره اول شدم و از اون موقع با اینکه باز هم بهترین خودم بودم میترسم و همیشه نگرانم که بد باشم و اول بودنمو ببرم زیر سوال . چجوری این ترس رو کمش کنم ؟
من میدونم بار هر بار روی صحنه رفتن یه تجربه کسب میکنم ولی همیشه میترسم . حالا این کلی بود و مربوط به حرفه م بود .
مثلا شاید من ده روز صبح زود بیدار شم بعد یهو روز یازدهم میبینم ساعت هشته و من هنوز خوابم یعنی خوابم برده ، از روز یازدهم شاید به مدت ده روز آینده دیگه صبح زود بیدار نمیشم یعنی اونقد نگرانم که نتونم بیدار شم که کلا بیدار نمیشم و قیدشو میزنم . یه جورایی اینقد استرس میگیرم که قفل میکنم و میگم دیدی بازم نتونستی !
این مورد توی تک تک جزئیات زندگیم صدق میکنه اینکه ده روز خوبم ده روز بد . چیکار کنم ؟ اینا شکست محسوب میشه برای من چون همه این کارا باعث میشه به هدفم نزدیکتر بشم .?
این خیلی خوبه که متوجه این موارد شدین! عالیه!
خب، در مورد ترس، تا یه حدی طبیعیه! تکرار باعث میشه که ترس کمتر و کمتر و کمتر بشه!
اگه شرایط تکرار فیزیکی تو حرفه تون (انقدری که ترس بریزه) براتون مقدور نیست، از تکرار ذهنی استفاده کنین! حالتی که میخواین رو تو ذهنتون تکرار کنین. در واقع از تجسم خلاق استفاده کنین!
یا میتونین از جملات تاکیدی استفاده کنین. استفاده از جملات تاکیدی یه روش عالی برای تغییر دادن ذهنیت هست! همینطور خودهیپنوتیزم.
در مورد موضوع دوم، توصیه میکنم روی عزت نفستون کار کنین. چیزایی که تو این مقاله نوشتم میتونن کمکتون کنن!
سلام ، من حرفهاتون رو قبول دارم یه ترس بزرگ تو زندگیم هست نمی دونم چطور بگم خیلی غمگین و عصبی شدم توی یه دوراهی انتخابم منظورم زندگیم هست با مردی که دوستش دارم ولی به خاطر این که یه بچه ی دیگه وارد زندگیمان شده من مقصر صد در صد زندگی می دونه و میگه تو فقط واسه خودت زندگی می کنی ومتاسفانه هیچ پیشرفت و کاری نمی تونم بکنم اگه رفتم کلاس خیاطی و بهترین شدم سرم غر زد به خاطر خودت بوده شیرینی ”آشپزی و هرچیزی که فکرش وبکنید وتوی فامیل بهترین بودن ولی این مرد تابیدم نکرد واز طرفی ترسیدم چون دارم تهدید میشدم که اگه دنبال این کارها بدم رهام جداست وبا من کاری نداره العانم همین طوره،من قبلا ترسیم که توی خیاطی خیلی پیش بدم که از زندگیم نمونم ولی العان دارم تهدید میشم که چیکار کردی توزندگیت؟ اگه کار کردی تو پولت؟سه سال پیش افسردگی شدید گرفتم وبعد از ام آر آی از سرم مشخص شد فقط افسردگی دارم دست و پام خواب میرفت رفتم ورامین خونه مادرم تا یه ماه بمونم و داروهام و بخورم که متوجه شدم بچه سوم رو باردارم نترسیدم که سقط کنم اشتباه کردم حالا با سه تا بچه دارم تلاش میکنم زبان بخونم وهدف های بزرگی دارن ولی همسرم کلا عوض شده یه آدم سر سنگین که همیشه زخم زبون میزنه وبه طور باور نکردنی همیشه در حال غر زدنه که من تمام تلاشم آوردم و پول درآوردن تا آرامش داشته باشم هیچی ندارم وحالت شما میگید واقعا باید چیکار کرد دو راه بیشتر ندارم یا بمونم و تحمل کنم یا بدم وبه زندگیه جدید و قدرتمند برای خودم بسازم وبه عشق جدید پیدا کنم که واقعا دوستم داشته باشه می بینید در عمل خیلی سخته ،توی این جامعه خراب، لطفا بگید چه راه حلی میشه پیدا کرد نمی تونم بچه هام وبکشم واز طرفی اگه شبانه روز هم کارکنم نمی تونم خونه وکارهام و تنظیم کنم وبه اهدافم هم برسم لطفا یه راهکاربدین
سلام. حالتون چطوره؟ :-)
خب، شرایط سختیه! و واقعا واقعا تحسینتون میکنم که تو این شرایط روحیتون رو حفظ کردین و هنوزم دارین تلاش میکنین!
واقعا عالیه!
جواب سوالتون رو کتابی که جلسه دهم دریافت میکنین داره! و به شیوه ی خیلی خوبی بیانش میکنه! کل موضوع برمیگرده به یه انتخاب! و این موضوع رو کتابی که خواهید خوند خیلی شیوا و عالی بیان میکنه… بنابراین من توصیه میکنم جلسه دهم، این کتاب رو بخونین و اگه جوابی که میخواستین رو نگرفتین، در موردش بیشتر صحبت کنیم!