چطور ترس را شکست دهیم؟ ۶ استراتژی قدرتمند که میتوانید از همین امروز استفاده کنید
ترس
گرفتار شدن و ماندن در آن خیلی ساده است. اینکه به آن اجازه دهیم تا ما را تبدیل به یک شکست خورده بکند.
در طول زندگیم بارها گرفتار آن شدهام.
ترسهایی که داریم در طرز فکر ما نسبت به مسائل ریشه دارند. عادت های اشتباه میتوانند ترسهای خیلی زیادی تولید کنند که واقعا لزومی ندارند و بسیار آسیب زننده هستند.
اما روشهایی وجود دارد که بتوان هر زمان که افکار اینچینینی به ذهن می آیند را کنترل کرد و جای آنها را با عادات بهتر عوض کرد.
بنابراین قصد دارم امروز ۶ عادت فکری که ایجاد ترس میکند را معرفی کنم و روشهایی را معرفی کنم که به جای اینکه بگذاریم آن افکار در ذهنمان آزادانه بچرخند، آنها را کنترل کنیم.
-
ترس را بی هویت و تعریف نشده نگه داشتن.
تا زمانی که ترس از انجام دادن کاری بی هویت و تعریف نشده بماند و همینطور در سرتان بچرخد، شما را شکست خواهد داد و با گذشت زمان قویتر هم خواهد شد.
پس چه کنیم؟
از خودتان این سوال را بپرسید:
بدترین چیزی که ممکن است اتفاق بیوفتد چیست؟
به این سوال فورا جواب ندهید.
با یک قلم و کاغذ بنشینید و در مورد این سوال فکر کنید! بدترین سناریوی ممکنی که تصور میکنید را بنویسید.
این کار:
- شفافیت خیلی زیادی به چیزی که از آن میترسید میدهد.
- خیلی از پیامدهای مبهم و ترسناکی که در ذهنتان پرسه میزدند و به طور موزیانه ای آزارتان میداد را از بین میبرند.
- کمکتان میکند درک کنید که شما میتوانید اغلب اوقات خیلی سریع حال خودتان را خوب کنید حتی اگر یک جوری آن بدترین حالتی که تصور کردید به واقعیت بپیوندد!
-
نگه داشتن ترس با خودتان
تجربه نشان داده است که وقتی ترس را نگه می دارید، خیلی ساده تمام تخیل شما را به کار میگیرد و یک کابوس وحشتناک و فلج کننده در ذهنتان درست میکند.
فقط بودنِ با ترس میتواند تماس شما با واقعیت را از هم بگسلد.
پس چه کنیم؟
نوشتن به همان ترتیبی که در بالا گفتم قطعا کمک کننده خواهد بود. گام دیگری که میتوانید بردارید این است که ترستان را با فردی دیگر در میان بگذارید.
در میان گذاشتن ترس با یک دوست مورد اعتماد یا یکی از اعضای خانواده، میتواند آن کابوس را در هم بشکند و چهرهی واقعی آن ترس را به شما آشکار سازد.
و فقط حرف زدن با کسی که به او اعتماد دارید و واقعا شما را میشنود، بسیاری از تنشهای درونی شما را از بین خواهد برد.
-
تمرکز کردن روی جنبههایی که شما را فلج میکند.
اگر قرار باشد که شما روی جنبه های منفی رویارویی با ترستان تمرکز کنید، پیش رفتن به سوی اهدافتان خیلی سخت خواهد بود.
پس چه کنیم؟
یک تغییر در نگرش!
شما میتوانید با یک دوست خوب یا یک عضو خانواده در مورد این موضوع صحبت کنید و ایدهها و تجربیاتتان را مطرح کنید و ببینید چه فرصتهایی وجود دارد که میتوانید از آنها استفاده کنید.
چند سوالی که به من کمک کردند تا مواقعی که با ترس روبرو میشوم نگرش مثبت و کاربردی داشته باشم اینها هستند:
- با بها دادن به این ترس به کدام یک از چیزهایی که میتوانم برسم خواهم رسید؟
- اگر اوضاع به همین شکل بماند، بعد از یک سال به چه چیزهایی خواهم رسید؟ بعد از ۵ سال چه؟
- اگر من به این ترسی که امروز دارم بها بدهم و همینطور ادامه دهم، بعد از ۵ سال زندگیم چگونه خواهد بود؟
در مورد این سوالها با یکی صحبت کنید، یا یک قلم و کاغذ بردارید و این سوالها را بنویسید و به آنها پاسخ دهید. و یا هر دوی آنها را انجام دهید!
-
اطلاعات اندکی که دارید را بطور نادرستی تفسیر میکنید.
ممکن است یک تجربه ای داشته باشید و بعد آن را به تمام شرایط مشابه تعمیم دهید. این کار به سادگی در ذهن انجام میشود اما نتایج آن ممکن است بسیار مخرب و محدود کننده باشد.
پس چه کنیم؟
ترسها و دلایل آنها را زیر سوال ببرید.
دوباره، با یک قلم و کاغذ بنشینید. به تجاربی که در مورد این موضوع (ترستان) داشته اید و باعث شدهاند که در شما باوری شکل بگیرد فکر کنید.
به جای اینکه با نگرش معمول به آن ترسها نگاه کنید، سعی کنید با یک نگرش جدید و بالغ آن صحنه هایی که در شما ترس بوجود آوردهاند را دوباره ببینید.
برای مثال این کار به من کمک کرد که ترس از طرد شدن را کاهش دهم.
من به چند موقعیتی که در گذشتهام اتفاق افتادند و باعث شدند که ترسم شکل بگیرد و قدرت پیدا کند نگاه کردم. و به این نتیجه رسیدم:
- شاید من دچار سوء تفاهم شدهام که در آن موقعیت طرد شدهام!
- اغلب اوقات من بخاطر انجام دادن کار اشتباهی طرد نشده بودم، بلکه این موضوع به این دلیل بود که ما جهانبینی متفاوتی داشتیم و گروه خوبی برای هم نبودیم. یا بخاطر این بود که فرد مقابل حال خوبی نداشت و موقعیت مناسبی برای صحبت کردن نبود. یا بخاطر این که او دوست داشت مرا تخریب کند تا خودش حس بهتری داشته باشد.
این تجربه چشم مرا باز کرد و کمکم کرد درک کنم که همه چیز بخاطر من یا کارهایی که میکنم نیست. و اینکه حافظهی ما در صورتی که مجددا آنرا بررسی نکنیم میتواند بعدها بسیار ضعیف و مخرب باشد.
فراموش نکنید که ذهن ما عاشق این است که بر اساس اطلاعات و تجارب خیلی اندک، الگوهایی درست کند و بر اساس آنها نتیجهگیری بکند.
-
تلاش کردن برای دور کردن ترس
وقتی که سعی میکنید ترس را برانید، وقتی سعی میکنید آنرا پس بزنید و یا بهش فکر نکنید، آنوقت آن ترس میتواند رشد کند و قویتر شود.
پس چه کنیم؟
در طول سالهای اخیر فهمیدهام که پس زدن ترس کمک بزرگی میکند که فلج نشویم و کارمان را بکنیم. اما این را هم دریافتهام که پذیرفتن خشم برای این منظور بسیار بیشتر کمک میکند!
به جای اینکه مثلا به خودمان بگوییم که تمام تمرکزمان را بگذاریم روی چیزهای مثبت و اصلا به ترس راه ندهیم، ترس را بپذیریم؛ بپذیریم که یک ترسی اینجا هست!
این موضوع شاید کمی مبهم باشد، پس بگذارید بگویم که چطور میتوان این کار را انجام داد.
- یک جمله شبیه این را به خودتان بگویید: ” آره، ترس هست. در این لحظه از زمان ترس اینجا حضور داره! “
- این احساس ترس را احساس کنید و بگذارید در ذهن و بدنتان بماند. ممکن است این حس ناخوشایند باشد، اما فقط لحظاتی کوتاه به این شکل خواهد بود.
چون که اگر این کار را بکنید، بعد از مدتی – اغلب چند دقیقه پس از احساس ناخوشایند که درونتان حس میکنید – ترس قدرتش را از دست خواهد داد. ترس بسیار کوچکتر خواهد شد و یا کاملا از بین خواهد رفت.
و دوباره مثبت و سازنده فکر کردن کار سادهتری خواهد شد.
-
اقدام به عمل را کاری سختتر از چیزی که واقعا هست کردن.
اگر فکر کنید که باید کار بسیار بزرگ و قهرمانانه و پر خطری را برای مهار کردن ترس انجام دهید، آن وقت این طرز فکر منجر به این میشود که در عمل هیچ کاری نکنید.
پس چه بکنیم؟
یک راه خیلی خوب برای پیش بردن کارها این است که تمام کار را یک جا انجام ندهید! بلکه کار را فقط شروع کنید. یک گام خیلی کوچک بردارید.
مهمترین چیز این است که شما شروع کنید. اینکه حرکت را آغاز کنید و کم کم گامهای کوچک و پیوستهای بردارید.
انجام کارها به این شکل نه تنها حرکت شما را استوار نگه میدارد، بلکه اعتماد به نفس شما را هم بیشتر میکند. و همهی اینها باعث میشوند که در آینده بتوانید گامهای بزرگتری را هم بردارید – اگر که مایل بودید!
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
3 Comments
Join the discussion and tell us your opinion.
به نظرم واقعا عالی و بسیار کاربردی بود، سپاس گذارم از وقت و انرژی که میگذارین
بسیار عالی و امیدوارم موفق شوم
کمی درد دل کنم.
من از پدرو مادر تک فرزند هستم وانها از ازدواج مجددشان بچه دارند مادر ۵تا وپدرم ۴تا تا زمانی که کوچک بودن وتا همین چند سال پیش مشکلی نبود ولی همیشه در هر شرایطی در کنارشان بودم اما به مرور دچار مشکل شدم …الان شرایط روحی خوبی ندارم همسرم۲سالونیم فوت کرده وبچه هام بیشتر از قبل به محبت من احتیاج دارند ولی خواهر وبرادرام احساس میکنن محبتم به انها کم شده وشروع به کم محلی وبی تفاوتی کردند واقعا نمیدونم چکار کنم من دوسشون دارم ولی رفتارشون برام قابل تحمل نیست .
امیدوارم با این روش بتونم روی خودم کار کنم سپاسگزارم
قطعا موفق میشین!
در مورد خودتون، واقعا تحسینتون میکنم که انقدری قوی هستین که تو این شرایط دنبال راهکار هستین و بیخیال دنیا و زندگیتون نشدین! آفرین.
تو این شرایط، عزت نفس خیلی آسیب پذیر میشه. بنابراین توصیه میکنم نوشته های این پست رو بخونین و کامل انجامشون بدین: https://hezarsarv.com/self-esteem/boosting-self-esteem
حتما برای خودتون وقت بذارین! شک نکنین که با تغییرای کوچیک خودتون زندگیتون هم تغییر میکنه!
به نظرم اگه خواهر و برادراتون سنشون در حدی هست که بتونن درک کنن، بهتره موضوع رو باهاشون در میون بذارین و بهشون بگین که بحث شما یا اونا نیست! شما جای خودتونو دارین و اونا جای خودشون رو! بهشون بگین که جنس دوست داشتن خواهر و برادر با جنس دوست داشتن فرزند متفاوته و هردوشون برای آدم عزیزن.
اما اگه سنشون کوچیکه، میتونین با هدیه دادن و جشن گرفتنای کوچیک و کیک و شیرینی و اینجور کارا بهشون در عمل نشون بدین که براتون ارزشمندن.