داستان قهوه زندگی
یه داستان جالب در باب زندگی و خوشبختی خوندم دلم نیومد باهاتون به اشتراک نذارم..!
این داستان جالب اهمیت زندگی رو بهمون نشون میده و یه تلنگری بهمون میزنه تا چیزای مهمتر زندگی رو برا خودمون پر رنگتر کنیم…
داستان قهوه زندگی
چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند.
آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود. استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده می کرد. او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست که برای خود قهوه بریزند. روی میز لیوان های متفاوتی قرار داشت؛ شیشه ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان های دیگر.
وقتی همه دانشجوها قهوه هایشان را ریخته بودند و هر یک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت: بچه ها، ببینید، همه شما لیوان های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان های ضمخت و ارزان قیمت روی میز مانده اند.
دانشجوها که از حرف های استاد شگفت زده شده بودند، ساکت بودند.
و استاد حرف هایش را به این ترتیب ادامه داد:
“در حقیقت، چیزی که شما واقعا می خواستید قهوه بود و نه لیوان! اما لیوان های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاهتان به لیوان های دیگران هم بود.
زندگی هم مانند قهوه است. و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف ها زندگی را تزیین می کنند اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد.
البته لیوان های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تاثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجه تان به لیوان باشد و چیزهای با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد!
پس، از حالا نگاهتان را از لیوان بردارید و در حالی که چشم هایتان را بسته اید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید..
حرف آخر
به نظر شما چقدر و چطور میشه با این نگرش زندگی کرد؟!?
اگه این داستان برای شما هم جالب بود، با دوستای خوبتون به اشتراک بذارین!??
اگه مایل به یادگیری چیزای بیشتر در این مورد هستین و دوس دارین از زمان ثبت نام کلاس ها و دوره ها مطلع بشین فرم پایین رو پر کنین:
دیدگاهتان را بنویسید