حقیقت وجود ما آدما
تو صفحه هفتادو سه کتاب، دبی فورد داستان بودای طلایی رو تعریف میکنه. خلاصه داستان اینه که یه عده راهب تو تایلند یه مجسمه بودا رو داشتن حمل میکردن یکیشون متوجه میشه که مجسمه ترک خورده، و شب که میره مجسمه رو چک کنه، میبینه از جایی که ترک خورده داره میدرخشه. کنجکاو میشه و اون قسمت رو با قلم میتراشه و میبینه کل مجسمه از طلاست. بعدها میفهمن که زمون جنگ، راهب های قدیمی این مجسمه طلایی رو با گل پوشونده بودن که دشمنا ندزدنش.
خیلی وقتا، حقیقت وجود ما چیزی نیست که ما فکر میکنیم!
همهی ما هم مثل این مجسمه یه لایهی بیرونی داریم. این لایه بیرونی سایههای ما رو پنهون میکنه. دردی که از درون از دیدن کاستیهامون احساس میکنیم مجبورمون میکنه که اونارو نفی کنیم، پنهون بکنیم یا حتی نقطه مقابل اون صفات بشیم.
مثلا کسی که حساسه ماسک بی رحمی میزنه تا حساس بودنشو پنهون کنه.
مثال بارزش آدمایین که همیشه میخندن اما درونشون آتشفشانی از غم و شکست هست.
ما انقدر برای پنهون کردن سایه هامون تلاش میکنیم که لایه بیرونیمون یه چیز کاملا متفاوت از واقعیت وجودمون میشه. یعنی ما بیشتر از همه داریم به خودمون دروغ میگیم!
این موضوع انرژی خیلی خیلی زیادی ازمون میگیره.
برای اینکه تو زندگی بدرخشیم، باید دروغهایی که به خودمون میگیم رو بشناسیم، و لایه بیرونیمون رو رها کنیم و مثل بودای طلایی بدرخشیم.
نکته مهم اینه که این چیزایی که ما لایه بیرونیمون رو باهاش پر کردیم، چیزایی هستن که ما رو محافظت کردن! چیزای نفرت انگیزی نیستن، بلکه محافظ ما بودن! مثل گِلی که بودای طلایی رو محافظت کرده بود!
هدف از تمرینات نیمه تاریک
هدف ما تراشیدن لایه سفالی بیرونیمونه، اما نباید از خودمون بیزار بشیم. چون هر کدوم از اون صفات یه زمونی ما رو از یه چیزایی حفظ کردن! یعنی هر چیزی که تو سایهمون هست برامون یه موهبتهایی داشتن!
دست در دست هم این لایه ها رو فرو میریزیم و طلای درونمون رو آشکار میکنیم…
اگه مایل به یادگیری چیزای بیشتر در این مورد هستین و دوس دارین از زمان ثبت نام کلاس ها و دوره ها مطلع بشین فرم پایین رو پر کنین:
دیدگاهتان را بنویسید